۱۳۸۸ آذر ۱۴, شنبه

شانزده آذر، به خاطر آزادی

با سروهای سبز جوان در شهر
از روز پيش وعده ديدار داشتم
ديوانگی ست، نيست ؟
اينك تو نيستی كه ببينی
با هر جوانه خنجر
فريادی ست ...
افسوس، خاموش گشته در من
آن پر شكوه شعله خشم ستاره سوز
ای خوبتربيا
اين شعله نهفته به دهليز سينه را
چون آتش مقدس زردشت برفروز
ای خوبتر بيا
كه محنت برادر من غرق در الم
كوهی ست بر دلم
گفتی كه آفتاب طلوعی دوباره خواهد كرد
اينك اميد من، تو بگو آفتاب كو ؟
در خلوت شبانه اين شهر مرده وار
هشدار! گام به آهستگی گذار ....


اشتراک/پست Balatarin

۲ نظر:

  1. سلام
    دوست عزیز میشه خاهش کنک یک دعوتنامه بالاترین برای من بفرستید ؟

    پاسخحذف
  2. به ایمیل زیر؟
    ajomehri
    @
    gmail
    .
    com
    خواهش میکنم

    پاسخحذف