۱۳۸۸ دی ۱۳, یکشنبه

بسته در راه گلویش، داستان مردمش را

داستان از درد می رانند مردم.
در خیال استجابت های روزانی
مرغِ آمین را بدان نامی که او را هست می خوانند مردم.
زیر باران نواهایی که می گویند:
"باد رنجِ ناروایِ خَلقْ را پایان"
(و به رنجِ ناروایِ خلق هر لحظه می افزاید.)
مرغ آمین را زبان با درد مردم می گشاید.
بانگ بر می دارد:
"آمین!
بادْ پایان رنج های خلق را با جانشان در کین
وز جا بگسیخته شالوده های خلق افسای
و به نام رستگاری دست اندرکار"
و جهان سرگرم از حرفش در افسونِ فریبش
خلق می گویند:
"آمین!
در شبی این گونه با بیداش آیین.
رستگاری بخش - ای مرغ شباهنگام- ما را!
و به ما بنمای راه ما به سوی عافیت گاهی."
هرکه را - ای آشنا پرور- ببخشا بهره از روزی که می جوید
"رستگاری روی خواهد کرد"
مرغ می گوید.
"و شبِ تیره بَدَل با صبح روشن گشت خواهد"
خلق می گویند:
"اما آن جهان خواره، (آدمی را دشمن دیرین) جهان را خورَد یکسر"
مرغ می گوید:
"در دل او آرزوی او محالش باد"
خلق می گویند:
"اما کینه های جنگِ ایشان در پیِ مقصود، همچنان هر لحظه می کوبد به طبلش"
مرغ می گوید:
"زوالش باد!"
...
و به واریزِ طنینِ هَر دَم آمین گفتنِ مردم
(چون صدای رودی از جا کنده، اندر صفحه ی مرداب آنگه گم)
مرغ آمین گوی
دور می گردد
از فراز بام
در بسیطِ خطّه ی آرام، می خواند خروس از دور
می شکافد جِرمِ دیوار سحرگاهان.
و زیرِ آن سردِ دود اندود خاموش
هرچه، رنگ تجلی، رنگ در پیکر می افزاید.
می گُریزد شب.
صبح می آید.

علی اسفندیاری نیما یوشیج
۲۱ آبان ۱۲۷۴ - ۱۳ دی ۱۳۳۸

اشتراک/پست Balatarin

۴ نظر:

  1. روحش شاد مرد بزرگی بود کسی که شاملو از او بعنوان استاد یاد میکند

    پاسخحذف
  2. بابا عجب پارتی کلفتی دارین سفارش ماهم بکنین . تا حالا چندمین باره که وبتون تبلیغ میشه اونم بوسیله صدف خانوم

    پاسخحذف
  3. سلام

    دنشین تر از دلنشین بود.

    بهترین ها.

    پاسخحذف